سلام گلم و بلبلم امروز حال مامانی خوب نیست اخه دیروز از ساعت ۵ از سرکار برگشتم تا ساعت ۹ داشتم اشپزخانه را می شستم و مجبور شدم تو نیم وجبی را ببرم خونه همسایه پیش سمانه ساعت ۹ نیم بود که امدم دنبالت تو نیامدی فقط جیغ می زدی دوباره ساعت ۱۰ اومدم دنبالت دوباره نیامدی مجبور شدم به زور بغلت کنم تا بیایی وقتی هم اومدی خونه گریه می کردی به هر بدبختی بود ساکتت کردم اخه خانمی جان سر شب برایت یک ماشین خریدم تا تو بیایی خونه ساعت ۱۱ بود به بابایی گفتم خسته ام می خواهم کمی زود بخوابم ولی تو نگذاشتی و می گفتی نه به هر بدبختی بود ساکتت کردم و روی پایم بخواب رفتی و من هم همان جا بیهوش شدم از خستگی ساعت ۳ نیم بود که دوبا...